توي مهماني نشسته بود و داشت خيلي جدي در مورد كارش حرف مي زد متوجه شد كه چند دقيقه است كه شوهرش بهش خيره شده و منتظره كه چيزي را بهش بگه !!!همين كه نگاهش كرد گفت مهسا جيش داره بيرش دستشويي.هاج و واج نگاهش كرد كه آيا واقعا شوهرش بلد نيست كه مهسا را ببره توالت يا جلوي فاميلش........